سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جنگ دیروز ، تهاجم امروز
چهارشنبه 89/7/7 ساعت 5:52 عصر | نوشته ‌شده به دست سیمرغ | ( نظر )
آن روزها ، بچه محل های من و تو بودند که به جبهه می رفتند . همانها که نمازهاشان را در مسجد می خواندند و نماز جمعه شان ترک نمی شد . آنهایی که حالا نامشان را روی کوچه ها گذاشتند . آنهایی که حالا عکسشان را روی بنرها می زنند و برایشان یادواره می گیرند . یادواره ! راستی یادواره برای چیست ؟ یادواره همان یادآوری گذشته است؟ یادوی رشادتها ؟ یا اینکه ... بگذریم . امروز هم جنگ است . مثل دیروز . اما فرق هایی کرده . امروز سلاح ایمان جای کلاشینکف را گرفته تا با آن معبر های جنگ نرم را بگشاییم . امروز با سیمچین بصیرت باید از سیم خاردارهای اینترنت گذشت . امروز باید مین های گناه را با قلبی پاک و خدایی خنثی کرد . بچه های آن روزها در سنگر خاکی پناه می گرفتند اما امروز باید در پناه علم و آگاهی بود . آن روزها تیر و ترکش جسم ها را نشانه گرفته بود ، امروز گلوله ها به دنبال روح اند . همه را گفتم تا بگویم آن روزها جنگ سخت بود و دشمن پیدا ، اما امروز جنگ نرم است و دشمن پشت اندیشه .

آگاه باشید که در باغ شهادت همچنان باز است 




خدایا !دوباره مرا یتیم مکن
سه شنبه 89/6/9 ساعت 3:51 عصر | نوشته ‌شده به دست سیمرغ | ( نظر )

شهادت امام علی (ع)

پسرک برای چندمین بار کوچه را سرک کشید ، اما خبری نبود . روی پاگرد نشست . دیگر به گرسنگی فکر نمی کرد . با خود گفت شاید کاری برایش پیش آمده ، شاید هم جای دیگریست یا با یتیمی مثل من بازی می کند ، شاید هم ... زبانش را گاز گرفت : نه نمی تواند اینگونه باشد ، او مرا فراموش نمی کند . خودش گفت تا زنده باشد پیشم می آید . نکند ... باید برایش دعا کنم همانطور که خودش به من یاد داده . می گفت خدا صدایم را می شنود . دستهایش را بالا برد : «خدایا! مرد غریبه مثل پدر من است . خدایا !دوباره مرا یتیم نکن .» و اشکهایش آرام سرازیر شد . «دیگر گلایه نمی کنم . دیگر چیزی برای خوردن نمی خواهم . من فقط ساعتی بودن با او را می خواهم .»
آن شب تمام یتیمان کوفه گریستند .



قبری برای من خالی نگه دارید ...
یکشنبه 89/5/24 ساعت 11:19 صبح | نوشته ‌شده به دست سیمرغ | ( نظر )

وقتی برادرش حسین شهید شد ، برای مراسم تشییع او به تهران رفت . ولی بیش از سه روز در تهران نماند .به منطقه برگشت . وقتی به سید گفتیم که خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت می ماندی و بعد برمی گشتی، در جواب گفت : « گفته ام کنار قبر حسین ، قبری را برای من خالی نگه دارند .» و هنوز ده روز از شهادت برادرشنگذشته بود که محمد رضا در همان عملیات به او ملحق شد .

شهید محمد رضا دستواره تا هنگام شهادت یازده بار مجروح شد .

                                                                   همرزم شهید



 
تبلیغات
آمار بازدید

بازدید امروز : 10

بازدید دیروز : 4

کل بازدیدها : 176733