سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باید پرید ...
یکشنبه 89/5/17 ساعت 12:19 صبح | نوشته ‌شده به دست سیمرغ | ( نظر )
حس می کنم لبه پرتگاهی ایستاده ام . راه را نمی یابم . نفس نفس می زنم . راه گریزی نیست . با صدای بلند گریه می کنم . به یاد آن روزها . روزگاری که با گریه سبک می شدم . اما ... اما هر چه گریه می کنم فایده ای ندارد . انگار اشک خاصیت آن روزها را ندارد . ناچارم سکوت کنم . چشمانم را می بندم تا شاید آرام گیرم ... پشت پلکهایم تصویر مبهمی از تو می بینم . سرمای بدنم جای خود را به گرمای وجود تو می دهد . انگار آغوش گشوده ای . چشمانم را می گشایم . باز هم پرتگاه می بینم . اهمیتی ندارد . قلبم آرامش یافته . راه را پیدا کرده ام . حالا می دانم ، راه ، زمینی نیست . باید اوج گرفت ... باید پرید ...

 
تبلیغات
آمار بازدید

بازدید امروز : 125

بازدید دیروز : 18

کل بازدیدها : 180561