انقلاب حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف, بزرگترین قیامی است که بشریت در تاریخ، نظاره گر آن خواهد بود, و چنین انقلاب عظیمی را باید دارای افراد شایسته و خاص یاری کنند. با اندکی تأمل در میان روایات تبیین کنندهی تعداد و احوال یاران حضرت مهدی علیه السلام, این امر که تعداد یاران خاصّ حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف), سیصد و سیزده نفر است؛ به وضوح تبیین گردیده است. در میان این دسته از روایات برای این افراد ویژگی ها و خصوصیاتی ذکر گردیده که تا حدودی, حاکی از تمایز و خاص بودن این افراد می باشد. در ادامه به گوشه ای از این روایات اشاره می گردد.
1- جابر جعفی از امام باقر علیه السلام نقل کرده که فرمود: «بین رکن و مقام سیصد و اندی به عدد اهل بدر با قائم(عجل الله فرجه الشریف) بیعت خواهند کرد, در میان آنان نجیبانی از اهل مصر, و ابدالی از اهل شام, و اخیاری از اهل عراق وجود دارد, آن گاه دین را تا مقداری که خداوند بخواهد بر پا خواهند داشت.»[1]
2- امیرالمومنین علی علیه السلام در خصوص ویژگی های یاران حضرت مهدی(عجل الله فرجه الشریف) می فرماید: «یاران مهدی جوان هستند و پیر در میان آنها وجود ندارد, مگر فقط به مقدار سرمه در چشم و نمک در توشه راه, و کمترین چیز در توشه راه, نمک است».[2]
مفضل بن عمر می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: آیه ی ««... فَاسْتَبِقُواْ الْخَیرَْاتِ أَیْنَ مَا تَکُونُواْ یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعًا ...» [3] در باره ی آن عده از اصحاب امام قائم(عجل الله فرجه الشریف) که غائب هستند نازل شده است که ناگاه شب هنگام از بسترهایشان غایب می شوند و صبح در مکه هستند, بعضی از آنها در میان ابر حرکت می کنند, اسم آنها, نام پدرشان و سیما و قیافه و نسبشان شناخته می شود.» مفضل می گوید: عرض کردم : «فدایت شوم, ایمان کدام یک قویتر است؟» فرمود: «آنکه در میان ابر حرکت می کند».[4]
جابر جعفی از امام باقر علیه السلام نقل کرده که فرمود: «... به خدا سوگند 313 تن از مردان نزد او می آیند, که در میان آنان پنجاه زن نیز هستند....». [5]
بیشتر یاران حضرت در سن جوان اند و بزرگسالان در میان آنان کم هستند. این یاران دارای افکاری متحد و دیدگاههایی یکنواخت بوده و دل هایشان به هم پیوسته است
3- امام صادق علیه السلام در وصف یاران خاصّ حضرت مهدی (عجل الله فرجه الشریف) فرمود: «مردانی که گویی قلب هایشان مانند پاره های آهن است. هیچ چیز نتواند دل های آنان را نسبت به ذات خداوند گرفتار شک سازد. سخت تر از سنگ هستند. اگر بر کوه ها حمله کنند, آنها را از هم خواهند پاشید ... گویی که بر اسبان خود مانند عقاب هستند. بر زین اسب امام دست می کشند و از این کار برکت طلب می کنند. گرد امام خویش چرخیده, در جنگ ها جان خود را سپر او می سازند و هر چه بخواهد برایش انجام می دهند. مردانی که شب ها نمی خوابند؛ در نمازشان همهمه ای چون صدای زنبور عسل دارند. شب ها بر پای خویش ایستاده و صبح بر مرکب خود سوارند. پارسایان شب اند و شیران روز. اطاعت آنان در برابر امام شان, از اطاعت کنیز برای آقایش زیادتر است. مانند چراغ ها هستند .... گویی که دل های شان قندیل است. از ترس خدا بیمناک و خواهان شهادت اند. تمنای شان شهید شدن در راه خدا است. شعارشان این است: «ای مردم! برای خون خواهی حسین به پا خیزید». وقتی حرکت می کنند, پیشاپیش آنان به فاصله یک ماه ترس و وحشت حرکت کند, آنان دسته دسته به سوی مولا می روند. خدا به وسیله آنان امام راستین را یاری می فرماید».[7]
از مجموع روایاتی که در باب معرفی یاران و اصحاب حضرت ولی عصر(عجل الله فرجه الشریف) در دست است, صفات و ویژگی های این بزرگان را میتوان اینگونه بیان کرد:
1- آنان از مناطق مختلف جهان به صورتی خارق العاده گرد هم می آیند.
2- آنها نخستین بیعت کنندگان با حضرت مهدی(عجل الله فرجه الشریف) هستند.
3- آنان سرسپردگان ویژه و مدافعان خاصّ حضرت حجت (عج) هستند.
4- آنان پرچم داران و حاکمان روی زمین از طرف حضرت مهدی (عج) هستند.
5- آنان مصداق عذاب الهی برای ستمگرانند.
6- به عنوان یکی از شرایط ظهور, فراهم آمدنشان, نشان از قطعی شدن ظهور دارد.
7- آنان در پرتو عنایت های الهی همواره پیروز میدان نبرد خواهند بود.
8- آنان دارای روحی تأئید شده از طرف خداوند هستند که هرگز تردیدی درباره ی حقّ در آنان راه نخواهد یافت.
9- ایشان در مبارزه با دشمنان و از بین بردن آنها, کارگزاران آن حضرت در روی زمین خواهند شد.
10- بیشتر یاران حضرت در سن جوانی اند و بزرگسالان در میان آنان کم هستند. این یاران دارای افکاری متحد و دیدگاههایی یکنواخت بوده و دل هایشان به هم پیوسته است.
جابر جعفی از امام باقر علیه السلام نقل کرده که فرمود: «... به خدا سوگند 313 تن از مردان نزد او می آیند, که در میان آنان پنجاه زن نیز هستند....»
11- حضور زنان در میان یاران حضرت مهدی(عجل الله فرجه الشریف), خود حاکی از دو نکته است:
الف) زنان که در طول تاریخ از حقوق خویش محروم بودند و شخصیت آنان تحقیر گشته بود, در دوران آن انقلاب بزرگ, شخصیت واقعی خویش را باز خواهند یافت و به عنوان کارگزاران اصلی تحوّل عظیم, در جامعه جهانی شرکت خواهند داشت. این موضوع اهمیت ویژه ای دارد که ارزش واقعی و پایه قدرت و توانمندی نوع زن و ارزشیابی استعدادهای او را مشخص می سازد.
ب) زنان اگر در جهاد و رویارویی مستقیم شرکت نکنند, در دیگر پست ها و مسئولیت ها و سازندگی ها, می توانند مشارکت داشته باشند. همچنین در گسترش فرهنگ اسلامی, تبیین خطوط اصلی دین, آموزش معارف الهی و جایگزین ساختن معیارها و اصول انقلاب مهدوی, می توانند کارآمد بوده و نقش های اصلی و برجسته ای را بر عهده گیرند و در دوران ظهور, شایستگی شرکت در آن حرکت بزرگ و کمک رساندن به داعی حق را داشته باشند. [7]
پی نوشت:
1. مجلسى، محمد باقر, بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، بیروت, م?سسة الوفاء، 1404ه, ج52, ص334, ح64 و نیز: الغیبةللطوسی, ص476
2. النعمانى, محمد بن ابراهیم، الغیبة، تهران، مکتبة الصدوق، 1397ق, صص 316و 315, ح10
3. بقره/148: « ... پس در کارهاى نیک بر یکدیگر پیشى گیرید. هر کجا که باشید، خداوند همگى شما را [به سوى خود باز] مىآورد ....»
4. مجلسى، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، پیشین, ج52, ص286, ح21
5. تفسیر عیاشی, ج1, صص64و65, ح117
6. مجلسى، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، پیشین, ج52, ص308, ح82
7. ر.ک: سلیمیان, خدامراد, پرسمان مهدویت, قم: شباب الجنه, چاپ دوم, 1385ش, صص 259-261
منبع:بخش مهدویت تبیان
شهید عباس مطیعی
بعدازظهر باصفایی بود. توی حیاط خانه تان با هم نشسته بودیم.
حاج کریم هندوانه آورد و خودش هم نشست. زمان یک مقدار به تعارفات گذشت. بعدش شروع کردیم به صحبت کردن. با هم خیلی خودمانی صحبت می کردیم.
از تو خواستیم ما را نصیحت کنی. اول راضی نمی شدی چیزی بگویی. خیلی اصرار کردیم. گفتی: «یک توصیه به شما می کنم و آن این که قبل از این که جبهه بروید خودتان را بسنجید و مقاوم کنید! از خدا بخواهید استقامت مقابله با مشکلات را به شما بدهد. اگر فکر می کنید نمی توانید در امتحان سخت جانبازی شرکت کنید. از خدا بخواهید شهادت را نصیب شما کند!».
اشک دور چشمهایم حلقه زده بود. هیچ وقت گلایه ای از سختی جانبازی ات نکرده بودی. اولین بار بود کلمات این جوری از تو می شنیدم. همیشه مقاوم بودی و استوار.
اما بعد به اشتباهم پی بردم. ادامه دادی: «اما اگر بتوانید در امتحان موفق بشوید خداوند خیلی به شما اجر می دهد!»
به تو گفتم: «عباس آقا شما که الحمدالله موفقی!».
لبخند زدی و گفتی: «ای بابا خیلی شیطون دور و برم می پلکه ولی خدا کمک می کنه. شما هم برایم دعا کنید!»
نفسم بالا آمد. خدا را شکر کردم. هنوز مقاوم بودی و استوار.
بابا خیلی به تو می رسید و خیلی هم افتخار می کرد. همیشه می گفت: «بعد از بازنشسته شدن خدا لطف کرده و افتخار خدمت به جانباز را نصیب من کرده!»
بدنت زخم شده بود. صبر می کردی. ماهها طول کشید تا زخم بدنت خوب شد. هیچ وقت گلایه نکردی.
چند بار با تو صحبت کردم. سؤالهای مختلفی هم پرسیدم.
آخر سر به من گفتی: «داداش همه ی اینها امتحان الهیه! خدا کنه بتوانم توی این امتحان قبول بشوم!».
دور و بر تختت شلوغ بود. خیلی ها به عیادتت آمده بودند. هر کسی از دری صحبت می کرد. تخت کنار دستت یکی عراقی بود. او را از اردوگاه پشته آورده بودند.
تو مشغول صحبت بودی. یکی از عیادت کننده ها رفت جلوی تخت اسیر و گفت: «الموت لصدام»
اسیر خیلی متعصب بود. مثل این که بعثی بود. چشمهایش داشت از حدقه در می آمد. اما چیزی نمی توانست بگه. صحبتت را قطع کردی. خطاب به آن آقا گفتی: «ای کاش این جمله را نمی گفتی! این الان اسیر دست ماست. ممکنه بعثی هم باشه ولی به هر حال ما دستور داریم با اسرا مدارا کنیم!».
او گفت: «عباس آقا نشنیده ای با اسرای ما چه کار می کنند؟».
تو هم جواب دادی: «به خاطر همین آنها شدن عراقی و ما ایرانی. ما تابع دین و رهبریم!» بعد ادامه دادی: «مولا علی علیه السلام درباره ی ابن ملجم هم سفارش کرد که با اسیر مدارا کنید!».
هر روز به دیدنت می آمدم. کنارت می نشستم. با هم صحبت می کردیم. دوست داشتم برایم درد دل کنی. گلایه ای داشته باشی. ولی اصلاً مثل این که با گلایه و شکایت قهر بودی. هیچ رابطه ای با هم نداشتید. حرف هایت شنیدنی بود.
فقط از زمانی دلخور می شدم که از آرزوی خودت یعنی شهادت صحبت می کردی. من هم شهادت را قبول داشتم ولی جدایی از تو برایم خیلی سنگین بود. حتی حرفهای جدایی را هم نمی خواستم بشنوم. ولی تحمل می کردم.
آن روز هم مثل همه ی روزها به دیدنت آمده بودم. یک فنجان کوچک چای برایت آوردم. آخر دکترها اجازه نمی دادن مایعات زیاد بخوری. به من گفتی: «خواهر بنشین ببینم بعد از شهادت من چه کار می کنی!».
گفتم: «عباس جان می شه یه روز از این حرف ها نزنی؟».
با خنده اما جدی ادامه دادی: «این آرزوی منه! نمی خوام بمیرم. می خواهم شهید بشم! وقتی که شهید شدم نمی خوام برام گریه کنی. من به گریه ی شما نیاز ندارم. اگر خواستی گریه کنی به خودت نگاه کن؛ اگر پیرو حضرت زهرا و زینب کبری (سلام الله علیهما) بودی که خوش به حالت و اگر نبودی برای خودت گریه کن! چرا که اون موقع تو بیشتر به گریه نیاز داری!».
سرباز پادگان قلعه مرغی بودم. خبر مجروح شدنت را بهم دادند. آمدم بیمارستان شهید مصطفی خمینی به عیادتت. آرام و بی حرکت روی تختخواب دراز کشیده بودی.
آنجا فهمیدم قطع نخاع شده ای و باید تا آخر عمر روی ویلچر بنشینی. از اتاق آمدم بیرون. توی راهرو کمی گریه کردم و ساده لوحانه با خودم گفتم: «عباس شجاع یا به قول خودمون شیخ عباس با آن همه تحرکش چه جوری تا آخر عمر تحمل می کنه روی ویلچر بشینه!»
چند دقیقه ای گذشت. آمدم داخل اتاق. بیدار شده بودی. لبخند می زدی. خوش آمدی گفتی. کنارت نشستم. شرم داشتم چیزی بپرسم. خودت شروع کردی از نحوه مجروح شدنت تعریف کردی. بعدش هم گفتی:
- «یه رفیق جدید باید بگیرم!»
- «رفیق جدید؟ رفیق جدید یعنی چه؟»
- «یه رفیقی که شب و روز باهم باشیم. ویلچر!»
- «ویلچر سخته. سخت نیست؟»
- «فکر نمی کنم اطاعت کردن از خداوند و صدمه دیدن در راه او سخت و ناگوار باشه!»
از تو خداحافظی کردم.
آمدم بیرون. راستش آمدم بیرون که کمی گریه کنم. (1)
پی نوشت ها :
1- به رسم شمشاد، صص26و 47و 51و 63و 67و 71.
منبع مقاله :
-، (1388)؛ سیره ی شهدای دفاع مقدس(11)، گل های باغ معرفت، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم 1389
منبع:راسخون
|
دوشنبه 92/10/2 ساعت 9:35 عصر | نوشته شده به دست
سیمرغ
| ( نظر )
|
مختصری از زندگی نامه ی مرحوم آیت الله محمدباقر محمدی عراقی «حاج آقا بزرگ»
شهید حاج آقا بهاء الدین محمدی عراقی، که بزرگترین فرزند مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ بود، سال ها در کرمانشاه ساکن بود و ابوی گرامی، چه در زمان قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب و چه پس از آن، مرتباً به ایشان سر می زدند. البته حاج آقا بزرگ علاقه ی خاصی به حاج آقا بهاء الدین داشتند که هم روحانی و هم فرزند بزرگ ترشان بودند». این هم مرور زندگی پدر شهیدی که خود شهید زنده ی حادثه ی ترور فرزند برومند روحانی و شهیدش لقب گرفت، از لسان دیگر فرزندش مهندس جمال الدین محمدی عراقی:
«هیهات اَن یأتیِ الزمّان لِمِثلِه- اِنَّ الزَّمانَ لِمِثلِه لَعَقیم».
نوشتن در مورد شخصیتی چند بُعدی همچون حضرت آیت الله مرحوم حاج آقا بزرگ، الحق کار دشواری است. کاش غریبه بودی و می گفتند یک روحانی پیر و مراد و مورد اعتماد مردم و مراجع و غیره را توصیف کن و از آنجا که از این ستارگان تابناک آسمان دین در دوران مختلف به برکت انفاس قدسی ائمه (علیهم السلام) کم نیستند، آن وقت می توانستی شروع و ختم نوشتن را پیش بینی کنی و به انجام برسانی.
اما وقتی که کمابیش با این شخصیت عجیب، محشور و مأنوس بوده ای، مسأله به نوع دیگری است، زیرا قله ی کوهی نیست که آن را گرچه به هر زحمت و رنج بپیمایی و بالاخره به قله برسی، بلکه اقیانوسی است بی جهات و پهناور و هرچند یک مسیر را انتخاب و حرکت کنی، در هر مقطع از حرکت به نکات جالبی می رسی که اگر از نشاط آن لحظات روحانی بتوانی به خود بیایی، تازه از شگفتی زمین گیری و مجبوری اعتراف کنی که نخواهی توانست حق مطلب را ادا کنی و بایستی با توکل بر خدا قلم را برداری و شروع کنی و الا باید بگویی: وصف رخ خورشید مجال شرری نیست.
ادامه مطلب...