سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدایم را بریدم ...
سه شنبه 90/9/22 ساعت 4:16 عصر | نوشته ‌شده به دست محب الرضا | ( نظر )

 

صدایم را بریدم ... فکر کردند عادت کرده ام ...

گریه هایم ، بیداری شبهایم ، درد سینه ام ، خستگی صدایم

بهتر بگویم ذره ذره جان دادنم را ندیدند

تنها چیزی که فهمیدم این بود که 

" خلق الله فقط صدا را می شنوند و سکوت را نمی شناسند "

هیچ وقت نمی فهمند دل کندن یعنی چه...

نمی فهمند ابراهیم چه کشید هنگام دل کندن از اسماعیل

 



من و باران ...!
چهارشنبه 90/9/16 ساعت 8:14 عصر | نوشته ‌شده به دست محب الرضا | ( نظر )

آسمان ابری شد

بغضم گرفت

صدایم لرزید

رعد و برق زد

رعشه به جانم افتاد

ابرها جمع شدند

باران بارید

اشکم جاری شد

رودخانه ای جریان گرفت

خنده ام گرفت

من و باران ...! 

از هم سبقت می گیریم

دلش خوش است

این چند روز را گریه می کند و خودش را مجنون می داند

ولی من همیشه ...

من عاشقترم یا باران ؟ 



راز چشمک زدن ستاره
یکشنبه 90/9/13 ساعت 6:4 عصر | نوشته ‌شده به دست محب الرضا | ( نظر )

شب بود

ماه صادقانه نورمیبخشید

ستاره ای چشمک زد

غوغایی در دلم بود

قلبم به تپش افتاد

بدنم آتش گرفت

چهره ام سرخ شد

چه حس غریبی...!

آمدی....

نگاه کردم ... ناخود آگاه... شاید لحظه ای

چشمم را به زمین دوختم

آرام شدم

بدنم سرد شد و رنگم زرد

توبه کردم نگاه نکنم ، استوارتر از توبه آدم

حالت اغما بر وجودم رخنه کرد

آمدی...!

دوباره شور... دوباره تپش...

شرم کردم توبه ام را بشکنم

رفتم ... قلبم ماند!!

شب بلندتر از شب یلدا شد

گریه ام گرفت... بدنم لرزید...(عشق!!!)

صبح با اندیشه تو آغاز شد

مرور کردم...

تنها یک چیز فهمیدم

قلبم در مقابل تو طاقت نیاورد

" و راز چشمک زدن ستاره این بود..."  



تو مثل من نباش...
یکشنبه 90/6/6 ساعت 12:47 عصر | نوشته ‌شده به دست محب الرضا | ( نظر )

زمان میگذرد ناجوانمردانه.روزها از یکدیگر سبقت گرفته اند که بگذرند.و نزدیک است روزهایی که ساعتها میخوابند زمان می ایستد!و من جان کندنم را حس میکنم.ترس من از جان کندن نیست این عهد من است که برای تو جان دهم بار اول هم نیست که تجربه میکنم ازهمان روز اول که عاشقت شدم فهمیدم تو لایق تقدیم جانی.

 ترس من از این است که صدای نفسهایت در گوشم نباشد ترس من از این است که برای روزها صورت ماهت را نبینم از اینکه در شهری نفس بکشم که نفسهای تو در ان نیست میترسم. همین حالا چهره رنگ پریده و موهای پریشانم و چشمهایی که با دیدن چشم های تو شیطنت میکرد وحالا فقط اشک میریزد تا شاید ارام بگیرد را میتوانم تصور کنم.

 می دانم که دور از تو مرده متحرکم.

دور از تو نه حال راه رفتن نه حال حرف زدن و نه قدری توان برای انجام کاری ندارم.بدون تو روزها به اندازه سیاهی شب تاریک اند بدون تو با همه مردم شهر غریبه ام بدون تو شهر به اندازه قفس برایم کوچک و عذاب اوراست.من عادت کرده ام من همین چند ساعت در روز هم که تو را نمیبینم هم این حس وحال را دارم

 

ولی تو مثل من نباش.

 



زندگی جاریست......
چهارشنبه 90/4/1 ساعت 10:1 صبح | نوشته ‌شده به دست سیمرغ | ( نظر )

یه روزی که دلت خیلی گرفته یکی از دوستاتو می بینی. می خوای باهاش درددل کنی ولی اون پیشدستی می کنه .وقتی جملات آخرش را با اشک به پایان می رسونه نوبت تو میشه که صحبت کنی، ولی نمیتونی . چون میبینی درد تو شاید در مقابل حرفهای دوستت چیزی نباشه . حالا سعی می کنی آرومش کنی . شاید دلداریش بدی ، ولی دیگه غمهای خودتو فراموش کردی. بهش پیشنهاد میدی فردا دوباره همدیگه رو ببینید .دوست داری ایندفعه خودت شروع کنی .اونجاست که ته دلت یه جوری میشه و می فهمی زندگی با همین غمها و شوق به فرداها قشنگه ، فقط باید یه همزبون و البته بهتر از اون یه همدل پیدا کنی ...


برچسب‌ها: درددلغم

گرد و غبارهای شلمچه
شنبه 90/1/27 ساعت 10:1 صبح | نوشته ‌شده به دست سیمرغ | ( نظر )

گرد و غبارهای شلمچه هر چادری که می بینند روی آن می نشینند
طفلی ها فکر می کنند چادر مادر است
در حقیقت صاحب چادر مشکی مادر است
فرقی نمی کند بر سر چه کسی باشد
بر سر هر که باشد چون نوری از جانب مادر می درخشد
ایام فاطمیه تسلیت باد



عیدتان مبارک مردم قم
سه شنبه 89/7/27 ساعت 11:14 صبح | نوشته ‌شده به دست سیمرغ | ( نظر )

خوشا به حالتان مردم قم که میزبان نایب بر حق امام زمان (عج) هستید . خوش به حالتان که برکت را در شهرتان میزبانی می کنید . مطمعنا شما میزبانان شایسته ای هستید . خواهشا چشمتان که به آقا افتاد ما را هم یاد کنید . سلام ما را نیز خدمت آقا برسانید و بگویید تمام شهرهای ایران در انتظار حضور سبزتان هستند . بگویید دلمان تنگ است . بگویید دلمان گرفته آقا . شما را به خدا سمت ما هم بیایید .قمیان عیدتان مضاعف شده . عیدیتان را از امام عصر (عج) گرفتید .

یاد ما هم باشید



شما هم بیایید ...
چهارشنبه 89/6/10 ساعت 5:4 عصر | نوشته ‌شده به دست سیمرغ | ( نظر )

من می روم . شما هم بیایید . اصلا همه باید بیایند . باید بیایند تا ثابت کنند هنوز ایثار و مقاومت ایستاده است . فرقی نمی کند شیعه باشی یا سنی ، مهم این است که باشی . حضور داشته باشی . هر انسان آزاده ای باید باشد . حمایت از فلسطین به عنوان سلاحی برای مقابله با استعمارگری و توسعه طلبی دشمنان اسلام است . بعضی ها سعی می کنند این روز را کمرنگ کنند یا حداقل به بیراهه بکشند ، می نشینند شعار طراحی می کنند که ( نه غزه نه لبنان ... ). این نهایت سعی آنهاست ، که آن هم بعداً می شود (هم غزه ، هم لبنان ...). شاعر سوری چه خوش سرود :
اما قدس همچنان در قلب ما مسلمانان است و چشمان ما هر صبح به آن خیره می شود . شهری با شمیم دل انگیز پیامبران ، کوتاهترین راه از خاک به افلاک ، هر چند سنگفرش خیابانها تا مناره هایش را خون و اندوه آکنده است ، اما نرگس چشمانش دوباره خواهد شکفت و دردهای جانکاهش بازپس خواهد رفت .پرنده های مهاجر به لانه های طلایی خود بازخواهند گشت ، کودکان در کوچه هایش بازی خواهند کرد ، درختچه های زیتونش میوه خواهد داد، شکوفه های لیمویش لبخند خواهد زد و شهر صلح دوباره در آغوش اسلام خواهد غمود ...

روز قدس 



خدایا !دوباره مرا یتیم مکن
سه شنبه 89/6/9 ساعت 3:51 عصر | نوشته ‌شده به دست سیمرغ | ( نظر )

شهادت امام علی (ع)

پسرک برای چندمین بار کوچه را سرک کشید ، اما خبری نبود . روی پاگرد نشست . دیگر به گرسنگی فکر نمی کرد . با خود گفت شاید کاری برایش پیش آمده ، شاید هم جای دیگریست یا با یتیمی مثل من بازی می کند ، شاید هم ... زبانش را گاز گرفت : نه نمی تواند اینگونه باشد ، او مرا فراموش نمی کند . خودش گفت تا زنده باشد پیشم می آید . نکند ... باید برایش دعا کنم همانطور که خودش به من یاد داده . می گفت خدا صدایم را می شنود . دستهایش را بالا برد : «خدایا! مرد غریبه مثل پدر من است . خدایا !دوباره مرا یتیم نکن .» و اشکهایش آرام سرازیر شد . «دیگر گلایه نمی کنم . دیگر چیزی برای خوردن نمی خواهم . من فقط ساعتی بودن با او را می خواهم .»
آن شب تمام یتیمان کوفه گریستند .



ضیافت همگانی
چهارشنبه 89/5/20 ساعت 2:1 عصر | نوشته ‌شده به دست سیمرغ | ( نظر )
دستهایم را از هم می گشایم . چشم هایم را می بندم و هوای تازه را می بلعم . بوی آشنایی می آید. از کوچه باغ خاطره صدای آشنای ربّنا می آید . بوی ضیافت در فضا پخش است . ضیافتی همگانی . سر در مهمانی با خط خوش نوشته شده «برای شرکت در مهمانی همه دعوت هستند». کسی جلوی در ایستاده . می گوید : ورود هرگونه ناپاکی از جمله دروغ ، غیبت ، حسد، کفر و ... ممنوع می باشد .هر کسی هر چقدر زشتی دارد دور می ریزد . وارد می شود و قول می دهد پاک شود . عده ای هم دورتر ایستاده اند و با حسرت نگاه می کنند . با خیل جمعیت وارد می شوم . سفره ای بزرگ پهن است که انتهایش معلوم نیست . روی سفره پر است از نیکی ، صداقت ، پاکی و هر خوبی که بخواهی . صدای زیبایی می آید . دقیق می شوم . انگار کسی با صوت زیبا می خواند : «شَهرُ رَمَضانَ الّذی اُنزلَ فیهِ القُرآن ...» . آری رمضان آمد . 
ماه رمضان مبارک . التماس دعا




 
تبلیغات
آمار بازدید

بازدید امروز : 25

بازدید دیروز : 18

کل بازدیدها : 180461